جهان منتظر هیچکس نمیماند. جهان، چیزیست از جنس « جهش ». هیچ فرصتی، مانا نیست
تا که چشم بههم میزنی، « امروز » میشود: دیروز
و این در حالیست که
« امروز، همین دیروز، فردا بود! »
شما – همین دیروز – به امروز، میگفتید: فردا
آری
دنیا، صبر نمیکند
بیصبری و بیقراری و تغییر و تحویل و تحول و دیگرگونی
هویتِ حتمیِ هستیست
***
زندگی، حاصلِ ضربِ حرکتهاست
و ما – در یک راه طیشده – اگر که « مسافت » را بر « زمان » تقسیم کنیم
از « سرعتِ حرکت »، میتوانیم سردرآورد؛
که یعنی: « زمین » و « زمان » را – با یک دگر – نسبتیست با نام سرعت
هرجا که سرعت و حرکت نیست، انگار که زمان و زمین را – نیز – با یک دگر، نسبتی نیست
جغرافیای زمین، سر بر خرابههای خویش مینهد
و تاریخ زمان، راهِ خویشتن، در پیش میگیرد
و در این میان
انسان – آری، تنها انسانِ فرهیختهی فرزانهی خردمند خدایی با اختیار – است که با بهرهگیری از جرأت و جسارت ناشی از اندیشه و اراده و استعدادهای ناپیداکرانهاش، میتواند جایگاه انسانی الاهیاش را به تعریف و توجیه و توضیح بنشیند
و ابعاد فراگیرِ جغرافیای تاریخیِ حیات را -در ضرباهنگِ زمین و زمان – بر پردهی پنهانِ آمال و پهنهی پیدای اعمال آدمی، به تجسم و تبلور بنشاند
این، درست است
که واقعیتِ خاکیِ آدمی، از همین سه بُعدِ « زمین» -طول، عرض، ارتفاع- نشأت گرفته است؛
اما، حقیقتِ خداییاش
همان بُعد چهارمی را خلق میکند که « زمان » و روزگار و تاریخ، تجلی و تبلوری از آن است
***
زمان، نردبان زندگیست
و همانگونه که میشود از آن بالا رفت، از آن به قهقهرا -هم- میشود رسید
انسانهای کنجکاو و خلاق، یقهی زندگی را میگیرند؛ اما آنهایی که کنجکاو و خلاق نیستند، این زندگیست که یقهی آنان را میگیرد
عمر، از جنس زمانست؛
که یعنی – بهنوعی- هم میتوان بر آن فرارفت و هم میتوان از آن فرود آمد
تا که آدمی – خود – چهچیز را و کدام را اختیار کند
جهان، یک فرآیند است.
ایستگاههای هستی -هم- جاریست
هرلحظه، یک دنیاست. هر قطره، یک دریاست. در دریا چه خاصیتی هست که در یک قطره نیست؟
آنکه دنیایش را بهخوبی نمیتواند بسازد
آخرتِ خوبی -هم- نمیتواند داشت
تصمیم، با شماست
دنیا، صبر نمیکند
« رفتن »، تنها راه برای « ماندن » و ماندگاریست
و « پویایی »، تنهاترین طریق برای پایایی