• امروز : چهارشنبه - ۵ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 16 - شوال - 1445
  • برابر با : Wednesday - 24 April - 2024
11

مباهله ، کوه آتشفشان ، کوه رحمت

  • کد خبر : 1809
  • 18 آبان 1391 - 5:43

افق را غباری غلیظ فرا گرفته بود. ساعت ها از آغاز روز می گذشت، ولی خورشید سرد و افسرده از پاشیدن نور بخل می‌ورزید.

منذر پیش از این هم مدینه را دیده بود، ولی هرگز آن را همچون امروز نیافته بود.

همین دیروز، خورشید تمامی دارایی خویش را بی¬دریغ پیش¬کش اهل مدینه کرد و نور طلایی آن گلواژه¬های این فراز از کتاب مقدس را سرمه ی چشمانش نمود:

از میان آفریده هایم احمد را از زادگاهش که در فاران و مقام ابراهیم واقع است به پیامبری بر می انگیزم… خوشا به حال کسی که در زمان او حاضر باشد، سخنش را بشنود و به او ایمان آورد.

اما امروز با بُهت عجیبی در اوج تابستان، پوشیدنِ لباس پاییز را بر اندام مدینه احساس می کرد. درختان قامت خم کرده و شاخ و برگ را بر زمین می کشاندند. پرندگان دست از پُر کردن چینه دانِ خود کشیده بودند. همه ی موجودات در عمق فروتنی، آخرین فرمانِ شرکت در مانورِ عذاب الهی را انتظار می کشیدند، نفس ها در سینه ها حبس شده بود.

در میان سکوت سرد و ابهام آلود، نفس های عاقب  درنگ چهره ی اهتم بن نعمان آن رهبرِ کهنسال نجرانی که کوله بار تجربه اش را از شهر مرزی نجران توشه ی راه مسیحیان کرده بود ـ منذربن علقمه را کلافه می کرد. صلیبی را که برگردن آویخته بود، در بین دستانش فشرد. گویا تنها حلقه ی اتصالش به زندگی همین بود.

به مرور حوادث سه روزه ی توقف در مدینه پرداخت:

ـ غروب روزی که به دروازه های مدینه رسیدند و لباس ژولیده ی سفر را به جامه های حریر و دیبا تبدیل کردند.

ـ ساعتی که خویش را به انواع جواهرات آراستند.

ـ ورود گروه هفتاد نفره¬شان در صفی مرتب به مسجد کوچک مدینه.

ـ آن دم که در صفی مرتب و با تشریفات ویژه در گروه هفتاد نفری به مسجد کوچک مدینه درآمدند.

ـ نمازشان به طرف مشرق در مقابل دیدگانِ متعجب اهل یثرب.

ـ بی اعتنایی حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ همان معمایی که پاسخ به دعوت او، آن ها را از مرز یمن تا مدینه کشانده بود ـ به آرایش نیروهایشان.

سکوت سه روزه ی حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله.

ـ دعوت آن ها به سوی اسلام از سوی کسی که عبدالمسیح او را غیر از احمدِ موعود در کتاب مقدس می دانست.

ـ پرسه زدن های در شهر و پرسش های گوناگون از گذشته و اکنون پیامبرِ حاضر برای تطبیق خصوصیات او با پیامبر موعود.

ـ اعترافشان به تطبیق تمامی اوصاف با آن چه در کتب کهن خوانده اند. و انتقادشان به محمد در بنده ی خدا دانست مسیح که مردگان را زنده و نابینایان و مبتلایان را بهبود می بخشید. انتقادی که در نهایت منجر به نزول آیه ای بر پیامبر اسلام، پذیرش مباهله و لعن یکدیگر برای معرفی دروغگو گردید. و…

همه و همه ابرهای تیره ای بودند که آسمانِ ذهن منذر را گرفته تر می کرد.

پلک ها توانِ ایستادن نداشت، اما رعب و وحشت چرت زدن را از او گرفته بود. لحظه ها عزم رفتن نداشتند. دست در دستِ برادرش ابوحارثه۸ فرو کرد؛ بلکه گرمایی را وام گیرد، اما در سرمای دستانِ اسقف اعظم؛ مردِ تجربه و عقل آن چنان دستانش یخ زد که بی اختیار آن را عقب کشید. به صف انبوه مهاجر و انصار که با پرچم و بیرق از مدینه آمده و در این دشت پر هراس قدم می گذاشتند، نگاه کرد. او به دنبال حضرت محمد (ص) می گشت.

با خود گفت: حتماً او را انبوهی از سربازان و قدرت مندان و کهنسالانِ قوم همراهی می کنند. به یاد حرف اهتم افتاد: اگر فردا او را به همراه فرزندانش یافتید هرگز تن به مباهله نسپارید، چرا که این شیوه ی مباهله ی پیامبران است که با تکیه بر اصالتِ عقیده ی مقدسِ خویش به جرأت جگرگوشه های خود را در تیررس نفرین قرار می دهند.

صدای بال چند پرنده که در مقابلش به شدت به رو افتادند وقوع عذاب عظیم را بر او حتمی کرد.

قدم هایش به لرزه افتاد. نگاهی به ابوحارثه کرد و گفت: برادر آیا بهتر نبود جواب نامه ی این مرد را از همان نجران داده بودیم.

ابوحارثه آهی کشید و گفت: وقتی محمد (ص) با فتح مکه، عرب را فرمانبردار خویش ساخت و سفیر به ملل مختلف گسیل داشت، پیکی هم به سوی ما فرستاد و ما را بین دو امر یعنی پذیرش اسلام، یا پرداختِ جزیه مختار کرد. در آن روز تو در سفر بودی و ندیدی چه قیامتی برپا شد. زمین کلیسا را فرش کردیم. دیوارها را با حریر و دیبا پوشاندیم. صلیب بزرگ را که از طلای مرصّع است، آویختیم و همه ی قبایل را به مشورت فرا خواندیم. چهار روز در شورا بودیم. آن¬چه از کتب مقدس در نزد ما بود، از صحیفه ی شیث ۹ تا دو کتابِ بزرگ جامعه و زاجره۱۰، از سِفر دوم تورات تا مفتاح چهارم انجیل، همه را زیر و رو کردیم. اوصاف پیامبر آخرالزمان را جز آن¬چه از این برادرِ قریشی دیدیم، نیافتیم.

منذر گفت: پس چرا…؟!

هنوز حرفش تمام نشده بود که ابوحارثه گفت: آفت در این است که مال در نزد کسی باشد که آن را بیندوزد و انفاق نکند. جنگ افزار در دستِ کسی باشد که خود را با آن بیاراید و جنگ نکند. و رأی در نزد کسی باشد که فقط آن را در اختیار داشته باشد و از آن پشتیبانی نکند.

آری برادر با چشمان ورم کرده نمی¬توان قرص خورشید را نگریست. چشمان دانشمندان ما از دیدنِ کلام الهی در سفر دوم تورات که فرمود: نسل او را ?احمد (ص)) از دختر فرخنده اش قرار دادیم. و دو نواده اش همچون اسماعیل و اسحاق دو ریشه برای دو شاخه ی بزرگ هستند؛ اعمی? است، اما به این سخن الهی چشم دوخته اند که: بعد از آن که خداوند روح او ـ محمد (ص) ـ را می گیرد، فرزند پاک و برگزیده ی او در آخرالزمان زمانی که دستاویزهای دین گسسته و چراغ های احکام دین به خاموشی گراییده و ستارگان ناپدید شده اند، به اندازه ی چندین امت درروی زمین حکومت می کند، ودین همانند روزنخست به دست او احیا می گردد.

منذر تاب سکوت را از دست داد و فریاد برآورد: آه از پرده پوشی حقایق، آه از اسارت یقین در چنگال هوای نفس. وای بر امتی که ابرسیاه هواپرستیِ دانشمندانش؛ ستارگان هدایت را تیره سازد. امروز کشیدن آب دریا و شکافتن صخره ها از کتمان حقایقی که خداوند متعال آن را احیا داشته است، آسان تر است.

لینک کوتاه : https://avayebushehr.ir/?p=1809

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در آوای بوشهر منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.