• امروز : پنج شنبه - ۶ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 17 - شوال - 1445
  • برابر با : Thursday - 25 April - 2024
7

پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است

  • کد خبر : 2172
  • 21 اسفند 1391 - 10:54

مرگ از باغچه ی خلوت ما می گذرد داس به دست

و گلی چون لبخند

می برد از برما

همره قافله ی شاد بهار

که به دروازه رسیدست کنون

او نخواهد آمد و در این بزم که چتری زده یادش بر ما

داغ این سرخ ترین گل فریاد!

در ساعات اولیه صبح روز شنبه نوزدهم اسفندماه در حالی که بارقه امید در دلهامان جاگرفته بود و جلوه بهاری نو در اندیشه هایمان موج می زد، خبر از حادثه هولناکی قلبمان را مالامال از درد کرد و اندوهمان را به تلاطم واداشت.

خانم مکیه گلگون از همکاران عزیزمان در شبکه بهداشت و درمان شهرستان جم به اتفاق همسر گرانقدرش مهندس محمد پولادیان، در سانحه رانندگی پژو ۴۰۵ در حوالی جاده دوراهک در مسیر بوشهر به شهرستان جم، جان به جان آفرین تسلیم کرد و در افق لایتناهی صبحگاهان، به ابدیت پیوست تا قلب مهربان، نگاه گرم، کلام صمیمی و لبخند امیدبخشش را برای همیشه در ذهنمان شکوفا سازد.

حادثه آنقدر ناگوار و ناباورانه بود که ذهنمان را پذیرای واقعیت نکرد و قلم را یارای تدوین فراغشان نبود. لیک افسوس و صد افسوس که تقدیر بر صفحه روزگار این گونه رقم خورد و کانون پرمهر آشیانه شان را در ابدیت موعود جای داد.

مکیه (گلی عزیز) متولد دی ماه ۱۳۵۳ در شهرستان بوشهر بود که از اوایل سال ۱۳۸۴ در واحد بهداشت خانواده شبکه بهداشت و درمان شهرستان جم، آغاز به کار کرد.

به نمایندگی از کلیه همکارانم، ضایعه درگذشت این عزیزان را به خانواده های محترم گلگون و پولادیان و کلیه همکاران و دوستان و آشنایان تسلیت عرض نموده و  آرزوی علو درجات برای آن عزیزان از دست رفته و شفای عاجل فرزندان عزیزشان، احمد و عرشیا را از خداوند متعال خواستاریم.

برگرفته از یادداشتی ذخیره شده در فایلهای ادبی همکار فقیدمان :

“روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهارطرفش زیر تشک تخت بیمارستان زفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند، آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند. چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب ، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه دهید که از قلب جز خاطره دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلولهایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود. آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند. اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند. گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید. اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند…..” روحش شاد و یادش گرامی باد.

لینک کوتاه : https://avayebushehr.ir/?p=2172

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در آوای بوشهر منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.