بدون اینکه از قبل هماهنگ کنیم ، رفتیم به سراغ پدر و مادر شهید محمد شفیع شفیعی همان جوان هنرمندی که در زمان مدرسه باعشق به امام و انقلاب خود را مهیای شهادت کرده بود . محمد شفیع قبل از شهادت با عضو شدن در گروههای تئاتر مدرسه و گروههای جهادی هر شب به یکی از روستاها سر می زدند تا فرهنگ دفاع از شهر و دیارشان را به همه ارازنی نمایند . آن موقع امکاناتی نبود ، خیلی از روستاها برق نداشت و این فرزندان برومند شهرستان فیلم های از جبهه و جنگ را به کمک دیگر بسیجیان به نمایش می گذاشتند . گاها تئاتر های با مضمون جبهه و جنگ آماده می کردند و به نمایش می گذاشتند .
وقتی وارد اتاق پدرش می شوی اول عکس محمد شفیع را زیارت می کنی ، بوی معطرش و سیمای دلربایش با آن سن بسیار کم به یاد جوان کربلا می افتی . لحظه ای که مادر شهید رادیدیم بی درنگ از فررزندش گفت ….
آن سوتر در مرکز شهر به سراغ پدر شهیدی رفتیم که ضعف و ناتوانی اندام نحیفش را برگرفته ولی هنوز وقتی اسم حسینش را می شنود ، بر لبش خنده ای همراه با تبسم گریه نمایان می شود . حسین بان نوجوانی که هنگام مدرسه وقتی شور جبهه را در هم سن وسالانش دید ، طاقت نیاورد و برای خود جواز شهادت را از دست پدر گرفت . اکنون مادرش سالهاست که در خانه زمین گیر شده و پدرش هم توانایی بیرون رفتن را ندارد . اما دلشان به این خوش است که فردا شهید برایشان شفاعت می طلبد .