حضور در آیین اختتامیۀ نخستین جشنواره رسانههای جنوب استان بوشهر امکان دیدار از شهرستان خوش آب وهوای جم را درخرماپزان منطقه فراهم آورده است.
اگر در عسلویه چشمان خود را ببندیم و ناگهان در جم بگشاییم و این شهرستان را از قبل نشناسیم از تغییر آب و هوا شگفت زده میشویم و نیز از سبزینگی و سرزندگی شهر. جم در ارتفاع ۸۰۰ متری دریا قرار دارد و با این که در فاصله ۶۵ کیلومتری عسلویه است اما شماری از کارمندان و کارکنان شاغل در پایتخت گاز ایران در این شهرستان و غالبا در شهرکهای مدرنی که پالایشگاه گاز ساخته زندگی میکنند.
بی هیچ مجامله جم زیباست و به تعبیر استاد دکتر یونس شُکرخواه -که افتخار همسفری با او کم از دیدهها و شنیدههای این سفر نیست- روح نجیبی دارد.
دانای فروتن -که از توصیف با عنوان «پدر روزنامه نگاری آنلاین» هم به وجد نمیآید- از این که فونتهای درشت تبلیغ و معرفی دکانها شهر را نیالوده به مثابه یکی از دلایل احساس آرامش از مشاهده و گشتوگذار در شهر یاد میکند و میتوان گفت هم تماشای معماری نجیبانه و زیبای شهر فرصت مغتنمی است و هم دیدار با فعالان رسانه که با افول رسانههای چاپی به برخط کوچیدهاند اما عرصه را ترک نکردهاند.
چشمانداز شهر از بام آن و از بالای «چگاسه» هم دلانگیز و خاص است و هر سه لذت میبریم. ( چه، دوست و همکارمان رضا غبیشاوی نیز همین حس را ابراز میکند).
تا پیش از این می پنداشتم جم شهری مصنوعی و مجموع شهرک هاست اما این گمان خطا بود چرا که شهر روح دارد و قدمت. حس غالب در جم البته این است که حق استان بوشهر و شهر جم از درآمدهای حاصل از گاز و پتروشیمی به درستی یا به تمامی ادا نمیشود و شرکتهای بزرگ به مسؤولیتهای اجتماعی خود عمل نمیکنند. اگر چنین باشد بی شک جفاست.
این که همه از پارس جنوبی سخن میگویند و از نیروگاه اتمی بوشهر مانند گذشته سخنی شنیده نمیشود نیز قابل تأمل بود. اما شاید بزرگ ترین دغدغه در این سامان همین باشد که اگر بوی گاز ترش را تحمل می کنند ( البته بیشتر در عسلویه و نه در جم) انتظار دارند از مواهب آن هم برخوردار باشند.
تکان دهندهترین سخن را در این باره خبرنگاری گفت که یکی از جوایز اختتامیه هم به او تعلق گرفت. این که نکند در رؤیای قطرشدن دل به تغییر بافت و سرمایهگذاری گاز و پتروشیمی ببندیم ولی ۲۰ یا ۳۰ سال دیگر که بازاری نباشد تنها آهنآلات پالایشگاهها بر جای بماند و مانند مسجد سلیمان شود.
مردمان شهر ریشه و نسب خود را به لرهای بختیاری میرسانند هرچند خوشباشی و شادابی مردمان جم به شیرازیها بیشتر میمانَد. در تهران تا از جنوب سخن میگویی گمان یا نماد غالب بندرعباس است حال آن که اگر فرودگاه جم دوباره راه بیفتد و به گردشگری ساحلی توجه کنند قابلیت تبدیل به یکی از مقاصد گردشگری در زمستان را دارد.
حس خوبی دارد این سفر هم از حیث همسفران و هم کشف جم که آن قدر افسانهای است که دوست دارم این قصه را هم باور کنم که وجه تسمیه جمشید جم نیز تعلق او به همین سامان است واین روایت میخواهد بر انگاره غالب خط بطلان کشد تا بدانیم شهری است دیرینهسال و قدیم نه اتصال چند شهرک مدرن که با پول نفت و گاز ساخته شده باشد.
جم، خرمای خاص خود را هم دارد که با هر خرما که دیده و خوردهایم متفاوت است و طبعا ارزشمندترین سوغات این شهر است. همان گونه که گیلانیها اصرار دارند تفاوت انواع برنج را توضیح دهند تا گمان نکنیم طعم برنج هاشمی با آستانه یکی است و تازه برنج هاشمی دوغرباله هم متمایز است اینجا در جم هم خارَک، دُمباز، خرما و رطب یکی نیستند بلکه مراحل مختلف تکوین خرماست و انصافا تلفیق نارسیدگی و رسیدگی و پختگی در دُمباز دل چسبتر است.
حس دوگانه درقبال نفت و گاز و پتروشیمی هم قابل تأمل است. از یک طرف شغل و درآمد آورده از سوی دیگر اگر آتش مازاد مهار نشود سلامت مردم را به مخاطره می اندازد و محیط زیست را نمی توان پای صنعت قربانی کرد.
شبانگاهان در جم عسلویه را میبینی با همان مشعلهای گاز که بیش از آن که از آتشی که نمیرد و در دل ماست حکایت کنند از سوختن آلایندۀ گازها میگویند و این که تنها در خاموش کردن یکی کامیاب شدهاند نشان میدهد تحریم با اقتصاد و زندگی و سلامت مردم چه کرده است.
از عسلویه که دور میشوی و در راه جم دو صحنه شگفتآور است. یکی رشته کوهی افسانهای که محلیها به آن “پَدری” میگویند و دیگری جایی که دریا و کوه به هم می رسند و با خود می گویی کجاست سهراب تا بگوید پشت دریاها شهری است. چون به راستی هست و قطر آن سوی این آب است. اما چرا پشت دریاها؟ در ارتفاعی بالاتر و خود جم نشانه های شهرسازی مدرن دست کم در معابر و سرانه فضای سبز را به رخ میکشد.
هر قدر در برداشت از میدان مشترک گازی با قطر باید شتاب کرد تا همه را همسایه نمکد اما در آب مشترک به هیچ مسابقهای نیاز نیست. در نوع مصرف گاز بین دو کشور اما اختلاف از زمین تا آسمان است. گازی که در ایران با این همه داستان استخراج و استحصال میشود روانۀ گسترهای بزرگ از جغرافیا و خانهها و کارخانهها و نیروگاهها میشود اما سر تا ته قطر مگر چقدر است و به خاطر همین مساحت کم و جمعیت محدود، آنها این گاز را به سرمایه تبدیل میکنند و به لطف درآمد آن جام جهانی فوتبال را برگزار کردند و بالاترین درآمد سرانه را در دنیا دارند و این قیاس بر بوشهر و کنگان و جم و سیراف سایه انداخته است.
حال که نام سیراف به میان آمد جا دارد بدانیم روزگاری بندری فعال بوده و حتی میتوان از آن به عنوان قدیمیترین بندر بینالمللی ایران و مبدأ آبی جاده ابریشم یاد کرد که دورانی پرشکوه را از اواخر ساسانی تا قرن ۴ و ۵ هجری پشت سر گذاشته و شاعران بسیاری در وصف بندر افسانهای سرودهاند و معاصرترین آنها زنده یاد منوچهر آتشی شاعر پرآوازۀ بوشهری است:
در کوچه های سیراف میگردم/ بر سنگ فرش های غبارآلود/ و تکه های کهنۀ تاریخ را / از دخمه ها / ولای جرز برمیدارم/ و فوت میکنم غبار قرون را از آنها/ خورشید بر کنارۀ مغرب / از آبهای بنفش / میپایدم
با نازنینی به نام محمد کنگانی هم آشنا شدیم که مجموعهای از اشعار دربارۀ سیراف را گرد آورده و نام کتاب را هم از مصراع اول شعر بالا انتخاب کرده است. به جاذبههای گردشگری ساحلی اشاره شد. یکی خلیج نایبند است که برخی از خبرنگاران محلی دغدغۀ آن داشتند که این جاذبۀ طبیعی، بازی را به گاز و پتروشیمی ببازد و عقیل منفرد در شعری که در همان کتاب آورده از نایبند هم گفته است:
خلیج نای بند و جنگل و آب
به شب در زیر رقص نور مهتاب
به سان سفره رنگین کمان است
گل و پروانه در اینجا در امان است
خبرنگاران رسانههای محلی که برخی در زمرۀ برگزیدههای جشنواره بودند اما آشکارا نگران خلیج نایبند و جنگل و آباند.
با همۀ دغدغه ها اما روشن است که توسعه منطقه بدون پالایش گاز میسر نیست منتها کاش این توسعه به بهای مرگ هیچ نخلی نباشد. نخلهایی محترم و موقر. نفر به نفر…/مهرداد خدیر-عصر ایران