• امروز : پنج شنبه - ۳ آبان - ۱۴۰۳
  • برابر با : 21 - ربيع ثاني - 1446
  • برابر با : Thursday - 24 October - 2024
6

روایتی از نذر و بوی قهوه در روضه‌های ماه محرم در بوشهر؛ «قهوه‌ای که قیرات بود و شفا می‌داد»

  • کد خبر : 21308
  • 27 تیر 1403 - 12:58
به دخترعموهایم و من چون «بچه» بودیم، قهوه داده نمی‌شد؛ اما من بوی قهوه بحرینی را که مُفت بود، با نفس‌های عمیق، بارها شُش‌هایم را پُر و خالی می‌کردم. باور کنید «بوی قهوه» از مزه خودِ قهوه خوشمزه‌تر و بهتر است، یا به پندار من چنین است!

سیدقاسم یاحسینی

اگرچه مردم بوشهر در عصر پهلوی به‌طور کلی چای‌خور شده بودند؛ اما قهوه نیز برای همیشه از زندگی و میان نوشیدنی‌های آنان رخت بر نبست و به صورت ضعیف و حاشیه‌ای، به حیات کم‎‎رونق خود در میان بوشهری‌ها ادامه داد. از جمله مواردی که قهوه در مساجد سرو می‌شد، در ماه‌های محرم و باه در شب‌های ماه مبارک رمضان بود. قهوه در برخی از روضه‌خوانی‎های خانوادگی نیز سرو و مصرف می‌شد. من از این پدیده، خاطرات شخصی چندی دارم که مایلم یکی از آن‌ها را برای ثبت در تاریخ در این مجال روایت کنم.

عمویم، مرحوم سیدعلی یاحسینی، عمه‌ای داشت به‎نام شرف‌بیگم که پیرمردها و پیرزن‏های قدیمی بوشهر خاطرات خارق‌العاده‌ای از کرامات او نقل می‌کردند! حتی نقل کرده‌اند که این پیرزن به یاد فرمان می‌داد و می‌گفت: «تأل!» و باد شمال شروع به وزیدن می‌کرد! (صحت و سقم موضوع برعده راویان متعدد این خبر!) شرف‌بیگم در خیابان امروزی انقلاب (ششم بهمن) تکه زمینی داشت و بسیار فقیرانه زندگی می‌کرد. وی برادری داشت به نام سیدمحمد، که پدربزرگ پدرم من (سیدقاسم یاحسینی) بود.

مرحوم سیدمحمد که در زمان رضاشاه فامیل «یاحسینی» رویش گذاشتند، چون در مراسم سینه‌زنی در مسجد شنبدی‌ها، سه بار با شور و هیجان خاصی و با صدای بلندی «یا حسین» می‌گفت، در جوانی در بحرین غواص مروارید بود و سپس به بوشهر آمد و کارمند اداره بلدیه (شهرداری) شد. این سید محمد یاحسینی در سیزده روز اول ماه محرم هر سال در منزلش مراسم روضه‌خوانی داشت که در این مراسم و قهوه نیز سرو می‌شد. او در سال ۱۳۳۱ فوت کرد و پیکرش را در صحن امامزاده عبدالمهیمن بوشهر به خاک سپردند. رحمت خدا بر او باد.

فرزند ارشد او، سیدعلی یاحسینی که عمو و ضمناً پدر زن بنده باشد، مراسم روضه‌خوانی پدرش را در منزل خود در همان مکان که بعدها در سال ۱۳۴۳ش خیابان ششم بهمن میان آن کشیده شد، هر سال برپا می‌کرد. این مراسم حدود صد سال تداوم داشت. من کودکی هفت، هشت، ساله بودم. منزل ما برازجان بود، اما عصرهای پنجشنبه و جمعه با مینی‌بوس به بوشهر و منزل عمو می‌آمدیم. عمو عادت داشت، دو ماه پیش از حلول ماه محرم، به آشنا و امینی که در بحرین داشت، دو کیلو دانه قهوه اعلاء عربی سفارش می‌داد؛ چون «سید» بود و به قول بوشهری‌ها «جدش تُند بود»، آن امین، معمولاً قهوه را نذری می‌داد و پولی بابت آن دریافت نمی‌کرد.

عمو با سلام و صلوات و طی یک مراسم خانگی، دانه‌های قهوه خام را در دیگی ریخته و آن را روی آتش «بو» می‌داد. بوی دانه قهوه، کل خانه و شاید در و همسایه را می‌گرفت. شاید از همان مقطع من عاشق قهوه شدم، شاید! بعد قهوه بوداده را در هاونی آهنی می‌ریخت و می‌کوبید و سرانجام قهوه‌های خُرد شده را داخل آسک دستی می‌ریخت و می‌سائید، یا به قول ما بوشهری‌ها «می‌هرد!» (آن آسک سنگی و قدیمی هنوز نزد یکی از دختران سیدعلی نگهداری می‌شود.)

همچنین عمو سیدعلی چندین کله قند را که معمولاً نذری دریافت کرده بود، با قندشکن به تکه‌های ریزی می‌شکست. من و برادرم سیدمحمدرضا (نظام) و دخترعموهایم؛ اشرف، سوسن و سهیلا که بعدها همسر من شد، دور عمو علی چمباته زده و گاهی دزدکیِ عمو، تکه ریزی قندی در دهانمان می‌گذاشتیم و دچار خلسه می‌شدیم! عمو قندها را برای روضه «سیدالشهدا»، به‌گفته خودش، خُرد و آماده می‌کرد. من کاغذ بنفش آن کله قندها را هنوز در خاطر دارم!

درست یادم نیست عمو سیدعلی از همان روز اول ماه محرم که روضه زنانه در منزلش برپا بود یا روزهای سوم، چهارم به بعد، از صبح بساط قهوه را آماده می‌کرد. روضه زنانه بود و مرد «نامحرم» حق ورود به آن را نداشت؛ اما من در سن هفت، هشت سالگی (چون هنوز «مرد» نشده بودم) اجازه داشتم در این مجلس زنانه باشم. نمی‌خواهم شرح کامل روضه‌خوانی زنانه را که بانی زن آن مرحوم بتول خلیلی، همسر عموعلی بود، شرح بدهم؛ اما خوب یادم هست از ساعت دو بعد از ظهر و قبل از شروع مراسم، عموعلی یک کتری روحی بزرگ را پُر از آب می‌کرد و روی ذغال‌های گُرگرفته داخل منقل می‌گذاشت تا آب جوش بیاید. قوری مخصوص قهوه، آماده و شست‌وشو می‌شد. عمو «یا حسین»گویان، زیر لب، یک لیوان قهوه داخل قوری می‌ریخت و روی آن نیز آب جوش می‌ریخت. قوری را روی ذغال و کنار کتری می‌گذاشت تا قهوه کم‌کم روی آتش ذغال دَم بیاید. هنوز یک ساعت نگذشته بود که بوی قهوه از همه جا به مشام می‌رسید. چه بویی! من به شوخی و با الهام از آن نوحه معروف می‌گفتم:: «بر مشامم می‌رسد بوی قهوه از کربوبلا!»

عمو ناراحت می‌شد و می‌گفت: «کفر نگو، سیدالشهدا دو شقه‌ات می‌کنه!» چون روضه زنانه بود، عمو پس از دَم کردن قهوه، لباس می‌پوشید و می‌رفت روی سکنُچه‌ای که بیرون از خانه و در خیابان بود، می‌نشست. زنان محله و خارج از محله، دسته دسته یا به تنهایی از راه می‌¬رسیدند. نمی‎دانم با بوی کلافه کننده قهوه چه می‌کردند!

و من بدون آن که «دو شقه» شوم، منتظر می‌ماندم تا در دور دوم یا سوم روضه، شروع به سرو قهوه کنند! مجلس روضه عمو سیدعلی معمولاً پنج «مُلا» یا روضه‌خوان داشت. یادم است هر پنج مُلا نیز زن بودند. کسانی چون کربلایی خدیجه (کل خیجه)، میش(مشهدی) شمسی بلال، کربلایی خاتون(کل خاتون)، آباجی آمنه بیگم و زهرا بی‌بی! (یادم هست در سال‌های بعد چند ملای مرد هم اضافه شدند از جمله مرحومان شیخ موندو، مهدی‌زاده، عطایی و احمدی بودند.)

ملای اول و دوم که روضه‌شان را می‏خواندند و تمام می‌کردند، فصل دلکش «سرو قهوه» فرا می‌رسید. زن عمویم بتول‏خانم و عمه‏هایم زری و شاهی (زینب) و مادربزرگ مادری‌ام، بی‏بی‌خانم، قهوه را در فنجان‌های بند انگشتی سفید با رگه‏های قهوه‌ای یا سبز می‌ریختند. (یاد ندارم مادرم در مراسم روضه کار و خدمتی کرده باشد!) فنجان‌های به آن کوچکی را هم هرگز پُر نمی‌¬کردند. «کیل» و سهمیه هر فردی نصف فنجان بندانگشتی بود. بارها از زنانی که برای روضه آمده بودند، می‌شنیدم که می‌گفتند: «قهوه خونه یاحسینی قیراتیه! شفا می‌ده!»

به دخترعموهایم و من چون «بچه» بودیم، قهوه داده نمی‌شد؛ اما من بوی قهوه بحرینی را که مُفت بود، با نفس‌های عمیق، بارها شُش‌هایم را پُر و خالی می‌کردم. باور کنید «بوی قهوه» از مزه خودِ قهوه خوشمزه‌تر و بهتر است، یا به پندار من چنین است!

گاهی زنی قهوه‌اش را تا آخر نمی‎‎خورد و به طور اتفاقی نصیب من می‌شد! چه لذت خلسه‌آوری بود دُرد قهوه را خوردن! چند بار هم بابت این «خلاف»، کتک مفصلی از مادرم خوردم که نوش جانم! ارزش داشت قهوه بخوری و در عوض کتک نوش جای کنی! (لطفا از هرگونه «تحلیل» روانکاوانه چنین رفتاری خوداری بفرمایید.)

چون قهوه خیلی کم بود، برعکس چای که در طول روضه سه تا چهار بار سرو می‌شد، زود تمام می‌شد و به آخر روضه نمی‌کشید. چای البته بود و هر کسی می‌توانست دو لیوان پر رنگ هم بخورد، با قند یا شکر فراوان که عموماً با شکر خورده می‌شد!

در دهه هشتاد عمو علی مُرد. زن عمو بتول هم چند سال بعد به شوهرش پیوست. خانه پدری عمو هم چند سال پیش فروخته شد. من هنوز هم وقتی جلو این «خانه خاطرات» عبور می‌کنم، صدای «یاحسین» عمو علی و روضه‌خوان زن در گوشم زنگ می‌زند و یاد فنجان‌های بند انگلشتی قهوه می‌افتم که دیگر سرو نمی‌شوند و فقط یاد و خاطره‎‏ای از آن همه، در منِ شصت ساله زنده و باقی مانده است. آن روزها رفتند… با بوی قهوه و فریاد «یا حسین مظلوم»! تنها صداست که می‌ماند!

لینک کوتاه : https://avayebushehr.ir/?p=21308

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در آوای بوشهر منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.