ساعت ۵:۳۰ دقیقه ی صبح بود. کنار سه راهی آبگرمک ایستاده بود. هوا بسیار سرد بود. خود را خوب پوشانده بود تا سرما آزارش ندهد.وقتی دیدمش فرصت را غنیمت شمردم. حدود ۶۰ ،۷۰ سال داشت. شال سفیدی دور سرش بود. تا حدودی می شناختمش…
همیشه در شب های محرم زیارت آخر روضه را می خواند.پیرمرد مهربان و با خدایی بود. کنارش ایستادم . گمان کرد می خواهم سوارش کنم.
گفتم: آقا جان ، می خواهی کجا بروی؟ گفت : کمپ میلاد ( منطقه ی عملیاتی نار و کنگان بالاتر از روستاهای قائدی و اکبرآباد).
گفتم: محل کارت کجاست؟ گفت : کوه دوراهک . فاز ۲٫
با تعجب گفتم: دوراهک که به سمت پالایشگاه می رود شما که داری به طرف مرکز شهر می روی؟ گفت : گفته اند برای سوار شدن به اتوبوس باید به کمپ میلاد بیایی. وسط راه سوارم نمی کنند.
گفتم: آخر چرا ؟ مگر بیشتر از یک ترمز کوچک برای توقف نیاز است؟
گفت: فقط نیروهای رسمی را در میانه راه سوار می کنند و من باید برای رسیدن به سرویس به کمپ میلاد بروم.
حرفی برای گفتن نداشتم. سراپایم را بغض فرا گرفت…
پیرمرد حسن.ر نام دارد و از اهالی آبگرمک است.در شرکت پیمانکاری برکت جم زیر نظر منطقه عملیاتی نار و کنگان کار می کند.هر روز برای رسیدن به سه راهی آبگرمک باید حدود ۲۰ دقیقه پیاده روی کند. سپس منتظر وسیله نقلیه ای باشد که در گرگ و میش صبح سوارش کرده و به سه راه روستای قائدی ببرد. از آنجا منتظر وسیله ی دیگری بماند تا او را به کمپ میلاد برساند و سپس همان راه رفته را باسرویس شرکت برگردد و به سرکار خود در فاز ۲ دوراهک برود. راه پیرمرد حدود ۱۵ کیلومتر بیشتر می شود. فقط برای اینکه سرویس نمی تواند سه راهی آبگرمک ترمز کند و یک غیر رسمی را سوار کند. اکنون ۱۰ ماه است که پیرمرد با این وضعیت به کار مشغول است!!!
تمام این رفتار ظالمانه بیخ گوش مسئولین منطقه ی عملیاتی نار و کنگان و احتمالا با رضایت قلبی مسند نشینان رخ می دهد که اگر چنین نبود یک پیرمرد بدین گونه مورد ظلم واقع نمی شد. بی گمان شهر بسی تاریک و ستارگان بی فروغ اند اما من چراغ به دست، دنبال یک وجدان پاک در شهرمان خواهم گشت تا پیرمرد قصه ام را نجات دهد.
راستی باز هم یک سوال: بی خیال . سوال را خودتان مطرح کنید جوابش هم با خودتان!!!دلم درد است حوصله طرح سوال ندارم!!!