• امروز : جمعه - ۷ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 18 - شوال - 1445
  • برابر با : Friday - 26 April - 2024
6

بالاخره حذف شد؟ نشد؟ می خواد بشه؟ شوخیه؟ جدیه؟

  • کد خبر : 1157
  • 30 فروردین 1391 - 11:42

 

با خود می گویم دیگر سکوت پیشه می کنم اما گویا خوش ندارند شب سر راحت به بالین نهم و بی آنکه تمام افکارم درگیر باشد، رویاهای شیرین بچگی را مرور کنم. این سومین باری است که در طی سالیان اخیر، مسئولین کشور به ناگاه ، سر همیان پر زرق و برق وعده ها را باز می کنند و چون اخگری به جانم می افتند. البته حتما دولتیان هم دانسته اند که وعده خور من بینوا، ملس است برای همین هر وقت کارشان به من و امثال من ، گیر می کند لباس خادمی به تن می کنند و دستان پر عطوفت خود را بر سرم می کشند. و چقدر ساده ام من  که هربار خام می شوم و ساده دلانه به (به به و چه چه) می افتم. وای که چقدر دلم را صابون زده بودم که چه شود اگر من هم در معیت این جماعت درآیم و از این رهگذر ژنده قبای خود را با کت و شلواری اتوکشیده معاوضه نمایم. زهی خیال باطل و توهم عاطل. خداییش، کمی به هول حلیم افتاده بودم و برق امید چشمان رنجورم را تلالویی دیگر می داد. با وجود آنکه مطمئن بودم خبری نیست اما باز هم… .

 

با خود می گویم دیگر سکوت پیشه می کنم اما گویا خوش ندارند شب سر راحت به بالین نهم و بی آنکه تمام افکارم درگیر باشد، رویاهای شیرین بچگی را مرور کنم. این سومین باری است که در طی سالیان اخیر، مسئولین کشور به ناگاه ، سر همیان پر زرق و برق وعده ها را باز می کنند و چون اخگری به جانم می افتند. البته حتما دولتیان هم دانسته اند که وعده خور من بینوا، ملس است برای همین هر وقت کارشان به من و امثال من ، گیر می کند لباس خادمی به تن می کنند و دستان پر عطوفت خود را بر سرم می کشند. و چقدر ساده ام من  که هربار خام می شوم و ساده دلانه به (به به و چه چه) می افتم. وای که چقدر دلم را صابون زده بودم که چه شود اگر من هم در معیت این جماعت درآیم و از این رهگذر ژنده قبای خود را با کت و شلواری اتوکشیده معاوضه نمایم. زهی خیال باطل و توهم عاطل. خداییش، کمی به هول حلیم افتاده بودم و برق امید چشمان رنجورم را تلالویی دیگر می داد. با وجود آنکه مطمئن بودم خبری نیست اما باز هم… .

اولین بار سال ۱۳۸۴ بود که وعده ها گل کرد و بوستانی از امید را روانه بازار بی نوایی ام کرد. چند صباح بعد گویی که نه خانی آمده و نه خانی رفته ، همه چیز، هیچ شد. ۳ سال بعد باز، انبان های وعده سرریز شدند و باز ، افول آرزوها تنها عایدی دل تکیده ام بود. بار سوم اما ماجرا به طریقی دیگر رقم خورد. واقعا داشتم باور می کردم که  گویا خبری هست. همه می گفتند قضیه این بار جدی است . رسانه ها از روزنامه و سایت و وبلاگ گرفته تا صدا و سیماو …  همه و همه دست به کار شدند تا به این قصه رنگ جدیت بپاشند . هرکدام به نحوی در صور تبلیغات خود دمیده وکوره را خوب داغ کردند. با خود گفتم این بار با این همه هیاهو حتما خبری خواهد شد. در این میان برخی هم به تجربت گذشته ، ماجرا را تبلیغات دولتی انگاشتند و چون من، بین دو راهی راست و دروغش ماندند…
آری داستان من، همان تبلیغاتی است که دولت از واپسین ماههای سال گذشته آغازید و دلم را به طپش آورد. خبر این بود: پیمانکاری ها حذف و نیروهای پیمانکاری بدون واسطه با سازمان های دولتی قرارداد می بندند . دولتیان چنان در مذمت پیمان و پیمانکاری سخنها راندند و نفرینها کردند که راه هر ظن باطل را می بست. سخن بدانجا رساندند که وضعیت پیمانکاری وهن کارگر است و این وضعیت باید سامان یابد و دولت پیشگام این عرصه است. ضرب العجلی را هم تعیین فرمودند و اعلام نمودند در صورت تخلف هر سازمان در این زمینه ، با او چنان می کنیم و چنین. اما ضرب العجل دولتیان بیشتر به  چشم غره های پدر ، فرزند دلبند را می مانـ‌ْد و سازمان ها امروز و فردا کردند . چندین ضرب العجل در پی آمدند و بسیار ضرب العجل ها که در پی آیند و باز ما بر مدار خود بگردیم و آنها بر مدار خود. خبرهای اولیه شیرین تر می نمود تا بخشنامه های وجب شده ی بعدی! هرچه بخشنامه ها نزدیک تر می شدند امیدها دورتر می شد. شده بود ماجرای از موی باریکتر و از تیغ تیزتر. گفتم بگویید ره نیست! هم خیال شما راحت و هم جان ما در استراحت…
گفتم : ما که عمری تفاوت فیش های حقوقی و حذف مزایا را دیده بودیم! ما که به همان رزق نصف نیمه پیمانکار عزیزمان راضی بودیم . اصلا کسی دیده بود که ما بگوییم چرا حقوق بغل دستی، صفرهایش بیشتر است؟ چرا عیدی مان دو ماه عقب می افتد ؟ چرا بغل دستی چپ چپ نگاهمان می کند؟ چرا این را به میلیمتر می سنجند و آن دیگری را به کیلومتر؟ چرا بدی آب و هوایمان مرتب با تغییر فصل زیر و رو می شود؟ چرا و هزاران چرای دیگر؟!!  پس دیگر چرا نمک به زخممان می پاشند!
به خدا به همین نیم بند نان جوین هم قانع ام. چقدر تقلا کردم و سند و مدرک تحویل دادم و حسرت چند ماه ناقص و چند واحد پاس نکرده را خوردم. با خود گفتم الان هم کسوتان، قرارداد مستقیم می بندند و حسرت به دل می مانم. اما خدا جای حق نشسته بود!!! شرکتمان را فروختند و خیالمان را راحت کردند. شدیم یک بام و دو هوا. یک پیمانکارمان شد دو پیمانکار و به قول اهل اقتصاد اصل چهل و چاری شدیم. مصوبه دولتی هم به بخش خصوصی ربطی ندارد . دارد؟ ندارد دیگه!
فقط می ترسم دو روز دیگر زبانم لال، بگویند خصوصی شده ایم، کسری بودجه آورده ایم ، دولت بدهی هایش را نمی دهد، شرکت زیان ده شده است، مازاد نیرو داریم ، پول برق زیاد است، بنزین گران شده است … بفرمایید بروید خانه هایتان. خدایمان رحم کناد.
آخر قصه یاد این بیت شعر افتادم که می گه :
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست       گاهی بهانه است که قربانی ات کنند.

 

{jcomments on}

 

لینک کوتاه : https://avayebushehr.ir/?p=1157

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در آوای بوشهر منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.