خبرنگار آوای جم : این حسین کیست که همه عالم دیوانه اوست . از وقتی که پسر بچه ای بیش نبودم , در شبهای محرم به حسینیه می رفتیم و همیشه مثل بزرگترها آروزی رفتن کربلا می کردیم . بعد گفتند جنگ هست و نمیشه رفت . توی جبهه ها تابلوهای زده بودند ” تا کربلا راهی نیست ” . امروز بعد از سالها جنگ تحمیلی آرزوی خیلی از ایرانی ها محقق شده و راه کربلا باز شده است . اگر خدا بخواهد من هم به اتفاق تعداد زیادی از زائران قرار است راهی کربلا شوم . نائب زیاره خواهم بود.
کاوان زیارتی عتبات عالیات از دهستان کوری حیاتی روز پنجشنبه ۴ اسفند ماه ۹۰ عاشقان و زائران دلسوخته را بسوی حرم سالار شهیدان می برد .
اگر عطری از این سفرنامه به دل شما مینشیند، حدیثش، همین گلابدان گریان سینههای سرخ و سوگوار ماتم حسین است.با چشمی از ابدیت باید گریست بر مصیبت آینههای شکستهی عاشورا ولی من به جای گریه، وقتی به کربلا رسیدم، در چند قدمی گنبد خورشیدی این دو برادر ـ یعنی عباسِ با مرّوت و حسینِ آینهدار عصمت ـ می ایستم و سلامم را به آبروی ادب ایرانیان، شیرازهبندی می کنم.
الان با فرزاد حسنی گوینده صدا و سیما همراه می شوم تا قبل از خودم دلم به کربلا برود , برای همه دوستانم علی ,عباس , جواد , محمد , رحیم , حسن , احسان , مهدی , رضا حسین , کاظم , پدرم , مادرم , همسرم , برادرانم , خواهرانم و همه همشهریانم دعا کنم که ای کاش آنها هم در این کاروان بودند .
ـ حسینجان! من همولایتی مردمی هستم که ایستادن را به نام پدرت علی (ع)، یاد میگیرند. با شیر اشک عزای تو، بزرگ میشوند و یک روز به خودشان میآیند که میبینند داغ عاشورا چقدر برای قلبشان سنگین و سهمگین است….
با پای سر باید آمد کنار این شیربچهی حیدر که در هنگام ولادت، یکقدم عقبتر از حسین بود و گاه شهادت، یک گام جلوتر
حسینجان! من همرنگ خیابانهایی هستم که سالهاست معرکه گردان عزای تو شدهاند بچه محل بسیجیانی که مثل قمریان تشنه و زخم خورده، لابلای خارزارها، جاماندهاند و آرزوی رسیدن به کربلا را، روی بال خود، گره زدهاند تا تو با دست شفاعت و شهادت، گره دنیا از بالشان، باز کنی. یا حسین، عرفه مناجات تو، ملّای دلسوخته روم را به ماهور محبت کشاند تا نغمه کجایید ای شهیدان خدایی را زمزمه کند و سبکبالان عاشق از قفس تنها به سمت کربلا پرواز کنند …
* * * * *
نزدیک فرات، دیدن یک صحنه، پای هزار صحیفه اشک را به چشمهایم، باز میکند، علیاصغر داوود آبادی ـ عکاس گروه اعزامی صدا و سیما ـ بیتوجه به عبور شگفتزدهی رهگذران، چفیهاش را از گردن، باز کرده و با موج موزون دستها و واگویههایش در آب فرات، به رقص درآورده:
ـ نوش جان! سیراب شو! به صاحب شهیدت، سلام برسان و بگو ما چه زود به کربلا رسیدیم؛ راهی که هشت سال برای وصال به این عروس جشنوارهی اندوه، پهلوانهای معجزه و مبارزه، از دریای خون و خاک جنون گذشتند
* * * * *
اینجا کربلاست. تقویم چهلمین جرعهنوشی شهیدان. قلب ما مثل نت گمشدهی صفحهی ارادت به حسین (ع)، رهبر ارکستر آدمیت که سنجاقک همهی ملودیهای محزون عاشورایی به دستان او دوخته شده.
این روزها در کربلا کمتر دیوار پیشانی مغازه و هتل و بازار و گذرگاهی را میبینی که پارچه مشکی عزای سید الشهدا (ع) بر تن نپوشیده باشد. اینجا به هیأت میگویند موکب و به آیین عزاداری میگویند ذکر «موکب سید الشهدا بذکری عزاء الحسین» جملهی معروف و مدام عزاداری کربلاست و دلنوشتههای شیعیان، فقط صاعقهای از صدها هزار صدای خاموش در بیفراموشترین ماتم عالم. دیروز حوصله کردم و تعدادی از این سلامنامههای سوگوار را یادداشت کردم.
ـ السلام علیک یا صاحب الدمعه الساکبه، یا صاحب المصیبه الراقبه، السلام علیک یا حجه الله، یا صفی الله، یا عزّ الاسلام، السلام علیک یا قتیلِالعبراه، یا عبره کلّ مومن …
این صفات در بیان مقام ابا عبدالله الحسین (ع) تعارف نیست. فقط چند قطره از اقیانوس نجیبی است که با آهنگ ایثار به این خاک همیشه بهار میرسد.
* * * * *
مردم عراق از شرنگ تلخ جنگ با ایران شرمناکند و این را به صد زبان مهماننواز، واگویه میکنند. دیگر رساتر از اینکه جملهای از پیر آسمان چشیدهی انقلاب ـ خمینی عزیز ـ را روی پارچهی سیاه بزرگی به دو زبان فارسی و عربی نوشتند که:
ـ این خون سید الشهداست که خون همهی ملتهای جهان را به جوش آورده …
گذر یک کاروان پر هیاهوی عزادار، ذهن و زبانم را مال خود میکند. در همهی دستههای عزادار، چند چیز، وجه مشترکه:
نظم و ادب، شور و غوغای پیر و جوان، ذکرهای یکدست و دستهای یکزبان که با آهنگ خوشنوایی روی سینههای سرخ مینشینند… و زنها که با چادرهای سیاه بر صورتهای خالکوبی شده میکوبند یا به دو طرف شانهها میزنند، عبور آرام زنهای سیاهپوش در دو طرف این رود بیآرام، کمر خمیدهی خاتون خیمههای خاکستری را به یاد میآورد.
ولی این کاروان حرف دیگری هم برای گفتن و گریستن دارد… چند نفر جوان و میانسال وسط قافلهی عزادار و سینهزن، روی سینههای خود میخزند و به طرف حرم حضرت عباس (ع) رهسپار میشوند. چند نفر با تلفنهای همراه، از این صحنه، تصویر میگیرند. هر چند لحظه توقف میکنند؛ صورتشان را روی خاک بینالحرمین میگذارند؛ و دوباره بر میخیزند. با پای سر باید آمد کنار این شیربچهی حیدر که در هنگام ولادت، یکقدم عقبتر از حسین بود و گاه شهادت، یک گام جلوتر… گریه میکنم و اشک چکیده بر این خاک آسمانی را گواه میگیریم:
اینجا کربلاست. تقویم چهلمین جرعهنوشی شهیدان. قلب ما مثل نت گمشدهی صفحهی ارادت به حسین (ع)، رهبر ارکستر آدمیت که سنجاقک همهی ملودیهای محزون عاشورایی به دستان او دوخته شده.
خدایا شاهد باش که در عزای عظیم زمین و آسمان، من هم یک گل آفتابگردانم که در این بینالحرمین، مات کیش محبت این دو برادر، حیران ماندهام که به کدامیک سلام کنم: خورشید جمال حسین یا آفتاب ادب عباس؟!
* * * * *
کربلا … اربعین …. چهلمین روز عزای امامی از جنس حریر و فولاد، بالغ بر ۱۲ میلیون نفر جمعیت در بین الحرمین، آشیان کردهاند، روی زمین، کنار پیادهرو، در حاشیهی خیابان … گُله به گُله، گل کاشتند این مشتاقان غم بیپایان آن نیمروز خونین که سرشت و سرنوشت بندگی و آزادگی را در دست دارد. محتشم کجاست که قناری غمزدهی شعر خود را با بندهای بریده این حماسهی حسینی، ترکیب کند؟
۱۲ میلیون نفر از سراسر جهان، خبرنگار بُرناترین مبارزان جبههی جوانمردی شدهاند. شنیدی چه گفتم؟ ۱۲ میلیون نفر، یعنی ۴ برابر تعداد حاجیان خانهی خدا در هر سال!
این است حق الزحمهی امامی که کعبه را با خود به کربلا برد، با قربانی فرزند، بالاتر از مقام ابراهیم (ع) ایستاد و خیمههای پریشان صبر، آهنگ طواف نساء او شد…
{jcomments on}