امید زاهد
میگویند بیشتر آدمهای عصر دیجیتال! وقتی از خواب بلند میشوند به سراغ تلفنهای همراه خودشان میروند. وقتی به سراغ تلفنم رفتم، پیامک بانک که هشدار میداد در مدت ۱۰ روز قسط عقب افتاده خود را پرداخت کنم، انتظارم را میکشید! بر طبق عادت، هنگام خوردن صبحانه اخبار هم میبینم. که از انفجار کابل و حمله انتحاری در لبنان که مسئولیتش را کسی نپذیرفته است و کودکان یمنی که به سوء تغذیه گرفتار هستند و بمباران آل سعود و نیز انفجار در منطقه سبز بغداد – مقر آمریکاییها- و همچنین در زیرنویس شبکه، از برگزاری دادگاه اخلال گران اقتصادی به ریاست قاضی صلواتی خبر داده شده است!!!
ماسک را بر میدارم و راهی محل کارم میشوم. در فکر قسط عقب افتاده هستم که راننده تاکسی سر صحبت را با من باز میکند: دختر و پسر دانشجویی دارم و مجبورم از صبح تا شب مثل… کار کنم و حقوق بازنشستگی هم کفاف نمیدهد! باید لاستیک را عوض کنم و فلان قطعه هم معیوب است! همینطور که حرف میزند! به این فکر می کنم او از نسلی است و من از نسلی دیگر و قطعا با این روال، سرنوشت مشترکی با او را تجربه خواهم کرد و احتمالا من هم در سن این راننده، به فکر وام و شغل چندم باید باشم!
به سر چهارراه رسیدیم. راننده موتورسیکلت چراغ قرمز را رد می کند و می رود و همه او را مینگریم! کولر ماشین هم خراب است! اینقدر که من عرق کردهام، پیرمرد سبزی فروش کنار چهارراه عرق نکرده! آن سوتر بوی تند میگو به مشام میرسد. گوینده رادیو از افزایش ۶۵ درصدی میگو خبر میدهد، ولی نمیدانم چطور میگو از دریا به آسمانها عروج کرده!
در مسیر چالههای آسفالت با تکرار لرزش ماشین، برایم سریالی تکراری است که هر روز پخش میشود! رادیو از انتخاب شهردار جدید بوشهر میگوید، نمیدانم چرا این همه شهردار عوض میشود! این چالهها پر نمیشوند و هنوز برجای هستند!
پیامکی برایم میرسد: «برنج یادت نره»! به فکر می روم که تا آخر ماه ۱۰ روز باقی مانده! و من هنوز در فکر قسط عقب افتاده هستم! به محل کارم میرسم، همکارم قصد دارد وام بگیرد. میگوید: اگر در بانک آشنایی داشته باشید وام را سریعتر میدهند! در همین میان ارباب رجوعی آمده که مرتب اخبار ناامیدکننده و کسل آوری را نقل میکند.
چارهای ندارم باید به او گوش کنم. این نوشته شیخ شهاب الدین نخشبی- عارف قرن هشتم- را پیش چشم دارم که «پیش از این مردمان برای یکدیگر دارو بودند … ». پس سکوت می کنم تا خودش را تخلیه کند. همکارم به من می گوید گوشی تلفن همراه برای فرزندانت گرفته ای؟ امسال هم کلاس ها مجازی است! به فکر گوشی هستم که از یکسال پیش که صفحه آن شکسته نتوانستهام تعمیرش کنم!
پس از پایان کار به سمت بازار می روم. وقتی روی درب مغازه ها نوشتهاند: «نسیه داده نمیشود حتی به شما دوست عزیز و …».
امروز برنج با دانههای بلندش در چهارراه بازار مشغول رقص و سماع است و مرغ و گوشت در این جشن و پایکوبی او را همراهی میکنند و سایر اقلام هم تماشاگر هستند که به نوبت به میدان رقص میآیند و خودی نشان میدهند و برجای مینشینند! نمی دانم بچههای ما دهه شصتیها در آینده چه مشکلاتی خواهند داشت بدون شک یکی از آنها سوء تغذیه خواهد بود! وقتی به خانه رسیدم خبردار شدم یکی از اقوام بر اثر بیماری کرونا جان باخته و اقوام و فامیل متوفی بر طبق سنت برای سر سلامتی در خانهاش گرد آمدهاند و به رعایت پروتکل های بهداشتی مشغول نیستند! همه می گویند اگر نرویم محل ایراد است!
دوستی دارم که چند ماهی است ازدواج کرده – از دهه شصتیها – می گوید در این شرایط خاص اقتصادی از تولد یک نسل سر درگم و بدهکار آینده بهتر است خودمان جلوگیری کنیم! البته با کاهش نرخ موالید از سوی والدین یک نسل کشی خاموش و ناخواسته در زیر پوست جمعیتی کشور در حال افزایش است!
در همین میان یکی از بستگان تماس می گیرد و پول قرض می خواهد. می گوید یخچال خراب شده! آرزو داشت، ای کاش خودش مریض میشد ولی یخچالش معیوب نمیشد!
رفته رفته عصر شده باید بروم نانوایی! همه در صف به انتظارند، اما هستند افرادی که هنوز به درس «همه جا به نوبت» اعتقادی ندارند! نان را در کیسه پارچهای میگذارم در حالی که بسته کیسههای پلاستیکی را شاگرد نانوایی تند تند به اهلش میدهد! گنجشکها از ریز دانههای نان اطراف نانوایی میخوردند و افزایش بهای نان بر آنها و خانوادههایشان تاثیری نداشته است!
در نزدیکی خانهمان هستم که صاحب خانهام تماس گرفته و قصد افزایش اجاره بها را دارد. با خود فکر میکنم پس تکلیف «پویش صاحبخانه خوب چه میشود!» که هر شب تلویزیون زیرنویس میکند! به گمانم صاحب خانه ما تلویزیون نداشته باشد! نمیدانم طرح مسکن ملی چند دهه شصتی و غیره را می تواند خانه دار کند؟ و آیا دولت واقعا ارادهای برای خانه دار شدن مسکن اولی ها دارد یا خیر! آن هم با ۴۰ میلیون آورده پیش! بگذریم…
بچه های محل، بی پروای کرونا در کوچه مشغول بازی هستند در حالی که ماسک هایی هم در گوشه و کنار ریخته شده، بیچاره بچه ها که این روزها در قفس هستند!
به خانه می رسم خودرو شاسی بلند خارجی جلوی درب خانه پارک کرده است! احتمالا آیین نامه شخصی راننده خودرو این اجازه را به او داده باشد! گربه ای هم روی سقف آن لم داده و خمیازه میکشد! قطعا این گربه نمیداند الان دارای چه جایگاهی است! و از سایت خرید خودور و نوسان قیمتهای اعجاب برانگیزش خبر ندارد. این گربه هر بار روی سقف ماشینی میخوابد و برایش مدل و نوع خودور فرقی ندارد!
هوا تاریک شده پیامک دیگری برایم از راه میرسد که تشویق به خرید و شرکت در قرعه کشی و دریافت هزاران جوایز نقدی از جمله خودرو میکند! اخبار را میگیرم! خبرها از اختلاس و به زیر کشیدن سلاطین اقتصادی است! مبارزه با زمین خواری و پدیده کوه خواری!!!
با خود می اندیشم، نسل من – دهه شصتی ها – که برخی همه مشکلات کشور را ناشی از ازیاد جمعیت ما میدانند! و زاییده حال و هوای جنگ هستیم! حالا هم باید در جنگی تمام عیار به میدان بیاییم! نسلی که دستش کوتاه است و زاییده انقلابی فکری با آرمانهایی بلند است! چاره چه دارد که سر به آسمان ها بگذارد!
مسئولان کشوری ما اگر به رویا و فریب نفت، فریفته نشده بودند، از نسل دهه شصتیها با فکر و اندیشه خلاقانه و با انرژی و فعالیت شبانه روزی که می توانستند موتور محرکه کشور باشند و تولید بیشتر و کار و فعالیت بیشتر را در کشور هویدا نمایند، بهره بیشتری میبردند و این همه مشکلات دامن گیر کشور هم نبود!
این در حالی است که باورها و ارزشهای دهه شصتیها همچنان آماج بیرحمانه حملات اقتصادی است: هیولای ازدواج، اژدهای هفت سر مسکن و هفت خوان شغل!
آماده می شوم که بخوابم! ولی این افکار رهایم نمیکند! با همه اینها اگر مادربزرگم اسمم را «امید» نمی گذاشت امروز بدون شک یک «ناامید» بودم. چه کنم؟ که نمیتوانم ناامید باشم! سرمایهای جز امید ندارم و امیدوارم همه دهه شصتیها این دارایی را برای خودشان نگهداری کنند، زیرا تا نفس هست امید هم هست…./خلیج فارس