به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد
…..
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد
پس به هیات گنجی در آمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است
نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد
– متبرک باد نام تو
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را
:”شاملو”: